جهان من چه آشوب است
جهان من چه پر بلواست
یکی در دام عشق گیر است
یکی در بند اعدام است
یکی بر قله ی حکم و عدالت ها
یکی چشمش به میزان است
یکی در حسرت یک لقمه نان مانده
یکی رویای آزادی به سر دارد
یکی در زیر بار حجم اندوهی
کمر خم کرده و دیگر برای رفتن و رفتن ندارد ذره ای امید...
کدامین نحو باید دید...
کدامین نحو باید شست چشم ها را
که دیگر شستن چشم هم حقیقت را نمی بیند...
جهان من چه پر بلواست...
چرا با این همه آدم
کسی هم صحبت دل نیست
کسی رنج کسی هرگز نمی فهمد
همه در فکر خویشند و کسی
دیگر به میزان کردن اوضاع و احوال جهان کاری ندارد
برای عدل و عادل بودنِ دنیا چه کم داریم؟
مگر دنیای ما از ما نشد آغاز؟
چرا گم کرده ایم خود را میان این همه احساس..
میان این همه احساس خودخواهی
میان این همه احساس ویرانگر..
در این ویرانسرای دل
چی می خواهیم
به دنبال چه می گردیم...
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
حفیظ (بستا) پور حفیظ 19 امرداد 1402 20:08
بادرود خدمت بانوی هم تبار،بانو عیدی وندی،بازهم بی مثال سروده اید وبی هیچ کاستیی.درود بانو عیدی وندی
شهناز عیدی وندی 19 امرداد 1402 23:06
درود بزرگوارا
سپاس فراوان
لطفتان مانا
پایدار باشید و برقرار