ای شمس گریزان ز هوای دل مجنون
این شمع ز عشق تو به سوز است و به افسون
یا راه بده اتش آن را به دل افکن
یا خاک کن این قلب رفو خورده ی دلخون
نه بر قلمم جوهر تحریر به جا ماند
نه بهر نوشتن ز تو در سرخرگم خون
گویند به من شعر تو غم دارد و لطفا
بنویس از این پس دو سه خط مصراع موزون
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
وزن غزلم را تو ببین ، یک سره محزون
از بستر بیماری خود پاشدنی نیست
آن کس که شده بر خم گیسوی مفتون
این هجر اگر کشت ، به خاکم بنویسید
دلدار نبوده است در این حادثه مظنون
*موسی هم اگر باشی و دریا بشکافی
قلبش بشود تحفه ی گوساله ی قارون
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 18 فروردین 1403 20:30
.مانا باشید و شاعر
محمود فتحی 22 فروردین 1403 09:42
درود برشما