غزل : معمّا
《 باز دلتنگت شدم 》 سرمشقِ املایِ تو بود
این چنین دلبردن از من در الفبایِ تو بود
مستعد بودم برایِ گفتنِ : 《عشقِ منی》
روز اول در سرشت ِ من تماشایِ تو بود
ای ونوسِ روم ِ قدرتمند و زیبایِ دلم
نقطه ضعفم آتشِ چشمِ فریبایِ تو بود
دوغ و دوشاب از نگاهِ سرد و مغرورت یکیست
سنگ بودن ، در مرام ِ دین ِ بودایِ تو بود
گفته بودی زیر باران قهوه میچسبد فقط
با رقیبم چای نوشیدن .. معمّایِ تو بود
شاعر : مسعود بافقی زاده