مهمونِ خونگی!
بیا به سفرهی ِ
جشنِ من و تنم
تو خونهای که تو
هنوز قدغنی
برای دشمنم
تا شب هنوز شبه
رو پوست سرد من
لمس ستاره باش!
شرمِ حضورمو
بگیر از من و
به آیینه بپاش!
میون غربت و
حادثهی تنم
یک بوسه خط بکش!
تا عشق بشکفه
تا من رهاشم از
این حسِ کشمکش
دستای من هنوز
به سوی صبح تو
بلورِ خواهشه
بوسیدنِ گل و
چراغ و آینهیِ
قلب تو وقتشه!
وقتشه مرگِ شب
میلاد تازهیِ
اقاقیا بشه
اگر که مثل تو
لبهای بستهیِ
همخونه وا بشه
حسین صداقتی
(بهشهر) ۱۲/شهریورماه/۱۴۰۲
نظر 2
امیر عاجلو 14 شهریور 1402 11:15
سروش اسکندری 16 شهریور 1402 11:43
درود بر شما ... جناب صداقتی سروده ای زیبا از شما خواندم
بسیار لذت بردم،توانا و شاعر باشید