مثنوی، دکان وحدت
بی گمان یکی از بنیادی ترین مبانی فکری مولانا، دستیابی به وحدت و گوهر یگانگی فارغ از هرگونه ناهمسانی های زبانی، قومی و مذهبی است تا بدانجا که مثنوی خود را "دکان وحدت" نامیده است!
مثنویِ ما دکان وحدت است
غیر وحدت هرچه بینی آن بت است
عرفان، زبان مشترک همه انسان هاست، زیرا که یک روی در خدا دارد و دیگر روی در خلق. شراب گوارایی است که نوشندگانش را مستی و نیوشندگانش را هستی می بخشد. راهش از جاده پر پیچ و خم عشق می گذرد و از این رهگذر است که به یکدلی و همزبانی می رسد.
مولانا از چابک سواران میدان عشق است که در سفر به اقالیم عشق و معرفت، از گونه گونیِ نام ها درگذشته و انسان را به جهان معنا می خواند. او به دست هر انسانی شمعی می دهد تا در فروغ روشنایی آن، راه را آشکار ببینند و پایانی باشد بر ستیزه ها و کشمکش های بی پایان بشر!
در کف هریک اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
او حقیقت را نور واحدی می داند که اگرچه از چراغ های گوناگون تابیدن می گیرد اما از یک منبع نور سرچشمه می گیرد. هر گروهی او را به نامی می خواند هر کس به زبانی صفت او گوید؛ بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه...
او با هفتاد و سه مذهب سر سازگاری دارد، صاحب سِرعزیزی است که عِنب، استافیل، اوزم و انگور را یکی می داند و همگان را به صلح و آشتی می خواند.
چه زیباست که پایان این سخن را به سروده ای زیبای همو مزین داریم:
هر کجا بوی خدا میآید
خلق بین بیسر و پا میآید
زانک جانها همه تشنهست به وی
تشنه را بانگ سقا میآید
شیرخوار کرمند و نگران
تا که مادر ز کجا میآید
در فراقند و همه منتظرند
کز کجا وصل و لقا میآید
از مسلمان و جهود و ترسا
هر سحر بانگ دعا میآید