بسمه اللطیف
وجد شگفت عشق
تضمین غزل شماره ۸۷ - دیوان حافظ شیرازی
هر چند فتنه روی زمین و زمان گرفت
وجد شگفت عشق مرا در میان گرفت
با جلوه تو این دل بیمار جان گرفت
《حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت》
دیدم کرشمه ها همگی گشته در تو جمع
گردیده بود خیل غم و غصه قلع و قمع
در موج پرحرارتی از نور و شوق و دمع
《افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت》
هر چند این وجود به ظاهر از آهن است
این کوه سربلند که آذر به دامن است
اتشفشان منفجر روح در تن است
《زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است
خورشید شعلهای است که در آسمان گرفت》
وقت سحر که غنچه دراند به خویش پوست
رویم به روی دلکش و ماه تو روبرو است
در بستری که جلوه گه عطر و رنگ و بو است
《میخواست گل که دم زند از رنگ و بویِ دوست
از غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفت》
ای کاش من فدای تو ای یار می شدم
نائل به فیض دولت دیدار می شدم
بس زودتر ز مهر تو سرشار می شدم
《آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت》
چشم تو که به ناز به من عشوه می فروخت
در عمق قلب شعله ای از مهر برفروخت
لب های تو به بوسه لبم را به خویش دوخت
《آن روز شوقِ ساغرِ می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت》
در تنگنای مطلق دوران برای جان
آشفتگی شده است فزاینده در جهان
بارانی از بلا شده نازل از آسمان
《خواهم شدن به کویِ مُغان آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخرزمان گرفت》
مهدی هر آن که مهر و خرد را به جان خرید
آگاه گشت و پرده پندار را درید
با گوش هوش خویشتن این پند را شنید
《می خور که هر که آخرِ کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت》
چون خاک ما به آب محبت سرشته اند
مهر و خرد به جان و دل ما نهشته اند
بی شک بلای عشق به این خاک کشته اند
《بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشتهاند
کـآن کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت》
در سایه سار قامتت ای یار سروقد
قلبم مرا به سوی تو دلدار می کشد
حمدی بخوان که شاهدی از غیب می رسد
《حافظ چو آبِ لطف ز نظمِ تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟》
#مهدی_رستگاری
سیزدهم اسفند سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
سوم مارس ۲۰۲۴ میلادی
شعرسرایی گروه ادبی《گلشن شعرا》
دفتر شعر روزگاران
۱۰۰۹
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
یعقوب پایمرد 16 اسفند 1402 00:22
درود جناب رستگاری
مهدی رستگاری 17 اسفند 1402 08:32
درود و سپاس فراوان