تکه نانی به دستش دادم. چقدر خوشحال شد... به گمانش که دنیا، به دستش دادم. قیمت نان همی، درهمی بیش نبود. به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم. زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت. به گمانش که خدا را، به دستش دادم.
اسممو تو گوگل سرچ کنید امین غلامی (شاعر کوچک) و از شعرهام در سایت های مختلف دیدن کنید. با سپاس....
نظر 6
امیر عاجلو 01 اردیبهشت 1403 09:22
سلام ودرود
محمود فتحی 01 اردیبهشت 1403 10:58
سلام برشما جناب استاددعاجلو
عنایت فرمودید
امین غلامی 01 اردیبهشت 1403 23:01
تکه نانی به دستش دادم.
چقدر خوشحال شد...
به گمانش که دنیا، به دستش دادم.
قیمت نان همی، درهمی بیش نبود.
به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم.
زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت.
به گمانش که خدا را، به دستش دادم.
اسممو تو گوگل سرچ کنید
امین غلامی (شاعر کوچک)
و از شعرهام در سایت های مختلف دیدن کنید. با سپاس....
محمود فتحی 01 اردیبهشت 1403 23:55
درود برشما جناب غلامی شعرهای تان رادنبال کردم قابل تحسین است
موفق پیروز باشید گرامی
فرامرز عبداله پور 02 اردیبهشت 1403 21:28
درود
زیبا و دلنشین و با معنا و پراحساس
سروده اید
????❤⚘
رقص قلمتان ابدی
محمود فتحی 02 اردیبهشت 1403 23:57
سپاس جناب عبداله پورگرامی لطف فرمودید
پاینده باشید