با من چرایی....
این روزها
دیگر تنم
توان حمل تنم
را ندارد
گاهی به
روحم
طعنه میزند
که تو
با من چرایی
و
تن خسته
دلش
یک سیر
عشق میخواهد
و
من منتظر
یک لبخند
و وقتی
بجای لبخند یک کودک
یک مادر
یک معشوق
یک معیوب
یک مفت خور
میخندد
من دلم
میگیرد
و باز
تنم خسته
و تجمل حمل
سنگین
ای کاش
بجای
دعا
برای صبح
برای چشمانت
می رقصیدن
و
باز
می رقصیم
سیاوش دریابار نهم اردی بهشت۴۰۳
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 09 اردیبهشت 1403 09:43
درود بر شما
محمود فتحی 11 اردیبهشت 1403 16:17
درود برشما استاد دریا بار گرامی