افلاک پاکی
تو میخواستی که من غربت بمیرم
سر قبرم سنگ سرد لاجوردی بگیرم
خدا رو شکر که در غربت یار داشتم
کلامی هم کلام عاشقانه جان بگیرم
تو میخواستی که در دنیا لاله نباشه
کسی همچون منی تنها تنها نباشه
ولی من عاشقم عشق را دوست دارم
خدا تنها ترین یار و جز او دیگر نباشه
تو میخواستی شبم را در برف بمیرم
تورا تنها تورا در حرف گیرم تا بمیرم
نشد پر برف شبم چون ابر وا شد
حلال ماه پیدا و در اول ماهت بمیرم
نگارا نازنینا دل نبند بر عشق خاکی
سرت بالا بگیر تو از افلاک پاکی
سفر کردی دو صبحی بر دل خاک
تو برگردی بر آسمان آنجا بمانی
سیاوش دریابار بیست و چهار فروردین ۴۰۳
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 25 فروردین 1403 09:45
.مانا باشید و شاعر
محمود فتحی 26 فروردین 1403 12:55
درود برشما شاعر گرامی
محمد مولوی 26 فروردین 1403 16:08
درود برشما