گاه یاد عصر ماضی می کنم
با خیالم عشقبازی می کنم
می روم تا خاطرات دور دست
لحظه های گاه بالا، گاه پست
کودکی هایی که باید خوش بُدند
لیک با اندوه و حسرت پر شدند
حسرت یک دست گرم ومهربان
حسرت بابا که باشد پاسبان
حسرت یک جامه ی نو، وقت عید
دیدن هم، لذت یک بازدید
حسرت جوراب وکفش باکلاس
دادن پُز، رخ کشیدن با لباس
آرزوی چهره و دست لطیف
سکه ای نو داخل هر جیب کیف
حسرت یک سفره ی خوش آب و رنگ
چیده باشد با غذاهای قشنگ
جای گونی، باشدت یک کیف نو
حلقه هایش بسته باشد از جلو
گرشود زنگ نقاشی در کلاس
پیش این وآن نخواهی، رنگ خاص
وصله ای دیده نباشد در لباس
گر ترا خواهند پایین کلاس
هیچ استادی نپرسد، بچه ها!
چیست اکنون شغل بابای شما؟
یا اگر پرسد نباشد در میان
کودکی با داغ بابا، روی جان
کاش می شد بی غم و آزاد بود
چون قناری، نغمه های نو سرود
کاش دنیا بود طاهر، مثل آب
جز محبت نشنوی از کس جواب
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
شیما رحمانی 03 شهریور 1402 10:22
درودها جناب محمدی بزرگوار. بسیار زیبا و ملموس اگرچه تلخ. روح پدر بزرگوارتون هم شاد????????????????
حشمتالله محمدی 03 شهریور 1402 11:26
درود بر شما ممنونم از عنایت و توجهتون اگرغمگینی شعرخاطرتون رو مکدر کرد عذرخواهی می کنم شاد باشید و مانا