بر مزارم کسی زاری نکند
اشک تمساحی نثارم نکند
آنکه در دنیا ندانست کیستم
بعد مرگم پر توقع نیستم
دربیابید هرکسی را کاستی ست
بعد این دنیا نیازش هیچ نیست
حَمدِ گرگان چو حسابی نشود
از نبودش چه دلان شاد شود
قرآن با زر که نبودش هیچ سود
هیچ نگویید که سکوت آن سود بود
آنی که زبانش نیش است
ما را که نیاز آن هیچ است
درد ما را چه کسی دید و شنید
آنی که هم اول را هم آخر را تنید
از ازل بودش که ما را یاریست
هر دل که او دارد بداند کافیست
منفعت در آدمی را خلوتی ست
کاش سکوتش را بداند آن چیست
گر چشم تو بهجت بشود نیست شوی
چون تاب نباشد که ز او شیر شوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 10 مهر 1402 13:05
درود و سلام موفق و مانا باشید