درد بابا
صبح بودوشرشرباران حیاط خانه را
باگل ولبخندوبوی عشق عطرآگین نمود
باصدای درتمام اهل خانه شادمان
سوی بابا باشتاب وخنده های صبح زود
بچه هاسرگرم بازی در کنارحوض آب
سفره ای گسترده مادرزیر سایه روی تخت
چایی ونان وپنیروسبزی ولیوان شیر
به!چه صبحی درکنارسفره درزیردرخت
دست ورویی شست بابا تکه نانی لقمه کرد
بچه هاراباصدایی نرم سوی سایه خواند
لقمه هابادست پینه بسته اش هی میگرفت
به تمام بچه هادرحال بازی میرساند
مادرازنان برشته اندکی در بقچه بست
وغذای ظهرباباراچه خوب آماده کرد
سینه باباصدای خس خس هرروزداشت
باتامل سوی بابابردمادر شیرسرد
لقمه ای بابازنان خوردو خداراشکرکرد
بچه هاراروی سینه باهمه گرمی فشرد
بقچه اش برداشت ومثل همیشه سوی در
ونگاه من که بابا شیرخود را هم نخورد
بازشادی همه یکپارچه اندوه گشت
بی کسی وزخم کهنه او مدام همراه داشت
زیر بار زندگی و درد سینه خرد شد
صبح تاشب کارمیکرد پول درمانش نداشت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 اردیبهشت 1402 12:42
درود و سلام موفق و مانا باشید
بهاالدین داودپور 18 اردیبهشت 1402 20:26
درودشاعرگرامی بسیار زیبا
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 09:55
سلام
بسیار زیبا نگاشته اید
شوق ذوق قلم رقصنده تان مستدام و عمرتان جاودان
ایام به کام
روزتان خوش سرانجام
موفق باشید