قدیما رو یادت می یاد؟ کَف بینای اون پیرزن
می گفت که خطِ دستامون به همدیگه نمی رسن
دستامُ هِی می کشیدم به دیوارای آجُری
خیال می کردم که می رن خطای دستم اون طوری
خیابونای یخ زده، نگاهِ بارونیِ من
شیطنتِ چشمای تو که جونمُ آتیش زدن
نگاهِ بی تفاوتت تو دودِ سیگارُ مَنَم
هنوز تو اون حلقه ی دود تنهایی پرسه می زنم
اون روز گذشت و عمریه حتی شبیهش نیومد
فقط خودِ خدا دونست چی سرِ این دلم اومد
چه هق هقا که گم می شد تو ریتم بارونِ چشام
چه قد شبا خواب می دیدم پیغوم فرستادی می یام
اون روزا رفت و همدمم تنهایی های خودمه
انگاری هم پرسه ی من سایه ی زخمی شدمه
دیگه به یادم نمی یاد سال و روزِ تولدم
اصلاً نمی دونم چرا بیخودی دنیا اومدم؟
تو اون قد آتیشم زدی که از خودم بدم می یاد
دلم دیگه عاشقی و سوختنِ از عشق نمی خواد
دیگه واسم تموم شدی دُرُست مث پرسه زدن
مث همون ثانیه ها، شبیه حرفِ پیرزن
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 آبان 1402 11:59
درود بزرگوار ا
کیوان هایلی 21 آبان 1402 13:52
درودتان باد مهربانوی بزرگوار
زیبا سرودید
سامان نظری 21 آبان 1402 19:32
سلام و درود بسیار عالی و دلنشین مانا باشید
سیاوش دریابار 22 آبان 1402 08:38
.....آغاز شدم......
سپر شدم براش
برایم سنگ شد
عصا شدم براش
برایم لنگ شد
دوا شدم براش
برایم درد شد
فرهیخته ،ادیب و شاعر گرانقدر
با سلام
امروز مهمان دفتر شما شما بودم
بسیار زیبا و جاودانه بود
قلم سبزتان را می ستایم
مانا عمر گرانسنگتان
به امید موفقیت