ستاره
چشمش که می وزید پر از آه سرد بود
غم با تمام خندهی او در نبرد بود
آقا: ستاره های درخشان نمی خرید
در بهت دست کوچک او طرح درد بود
کودک تمام هستی خود را حراج کرد
صد ها ستاره در سبد دوره گرد بود
کم کم نفس نفس نفسش تکه تکه شد
دستان کودکانۀ او سرد سرد بود
خانم: ستاره های درخت کریسمس
در لحن چشم خسته اش اندوه مرد بود
آتش به بخت کاغذی خود کشید و بعد
خیره به شعله شعلۀ کاری که کرد بود
در انتظار هدیۀ بابا نوِِئل به خواب
رفت و شب سیاه دگر لاجورد بود
با هر ستاره پر زد و در اوج آسمان
صدها ستاره دور سرش سرخ و زرد بود
فردا سحر جنازۀ او در پیاده رو...
او در تمام عمر کمش کوچه گرد بود
.....
در آغوشت کشیدم مثل خاک مرده باران را
تحمل کن کمی، اندوه آغوش بیابان را
سرناسازگاری دارم اما پافشاری کن
بیابان سخت عادت میکند آداب مهمان را
چه تقدیری که پایان بیابان ها بیابان هاست
در آغوشم بخوان این بیتهای رو به پایان را
سکوت ابرها را گرگ باران دیده میفهمد
تو نمنم ناامیدی مستی دریای بیجان را
وفردا در کنار رازهایم خاک خواهی شد
بیابانها
بیابانها
نمیفهمند باران را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 05 آبان 1402 14:01
درود بر شما
حفیظ (بستا) پور حفیظ 09 آبان 1402 05:11
درودها بانو بیرانوند بانوی همتبار
مثل همیشه زیبا مخاطب محور دلنشین و با مضمونی بکر سرودهاید درودها بر شما