احساس عجیب
چه احساس عجیب...
چه احساس عجیبی بی تودارم
همین روزا که داری دور میشی
واسه از یاد من رفتن یه روزی
به بودن با یکی مجبور میشی
برو بالا به سمت اسمونت...
همون جایی که باید پا بذاری
خودم رو به زمین میکوبم اما
بگو الاگلنگ و دوست داری
زمین جای قشنگی نیست وقتی
درو دیواره شهر و رنگ کردن
توی گوش تموم مردم شهر
صدای کودتا و جنگ کردن
سه ساله بودم و توی اتاقم
عراقی ها لباساموگرفتن
کبوتر میشم و هر روز میرم
همونجایی که بابامو گرفتن
کبوتر بچه ای که دوس داره
میون خوب و بدها مرز باشه
نباید سرزمین سبز جای
علف های کثیف و هرز باشه
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 مهر 1402 15:54
درود بر شما
سیاوش دریابار 05 مهر 1402 13:30
سلام
خدا رو شاکرم که توقیفی شد امروز مهمان دفتر شما بودم
بسیار زیبا سروده اید
قلمتا همیشه سبز و مانا باشد
به امید توفیق روز افزون
با تشکر