دنیا بگو از ضجّه ی این شهر چه خواهی
هر رهگذری دیده ببیند کشد آهی
بیداد کند فقرو فلاکت بخدا؛ آه
بی تاب شدم ؛ وای ازین روز تباهی
گفتی تو صبوری کن و هرگز نکن عصیان
حسی به درونم شده از فاجعه مهمان
تا کی خفقان گیرم و با حکم بمیرم
روزم طرف شب رود و سمت سیاهی
آن غدّه ی دیرینه که در سینه فشردست
در جان شده انبارو به راه سر سپردست
فرقی نکند زنده بمانی و نمیری
سر خم بشود باز میان ته چاهی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 03 تیر 1400 07:46
.مانا باشید و شاعر
منصور آفرید 03 تیر 1400 14:15
درود بر شما
زیبا و دلنشین
محمد خوش بین 03 تیر 1400 16:07
سلام و درود
علی معصومی 04 تیر 1400 13:06
احسنت بر شما ارجمند
پیروز و سالم باشید
علی مزینانی عسکری 05 تیر 1400 07:11
سلام وو عرض ادب
دستمریزاد
شبنم رحمانی 06 تیر 1400 14:49
درودها بر شما بانوی فرهیخته . بسیار زیبا سروده اید. قلمتان سبز
حسین خیراندیش 06 تیر 1400 21:10
بسیار عالی و دلنشین
پژمان خلیلی 08 تیر 1400 07:42
با شعر تو خیال منتظرم رو به طلوع شد