کمی با من مدارا کن
مدارا قصه ها دارد
ز اشک تلخ این دیده
چه دریاها که می بارد
خودم دانم که چون زهرم
به کام تشنه و خشکت
ولی از عهده بیرون است
چنین باری، جفا دارد
به زخمم چون نمک پاشی
روانم غرق در غوغاست
نمی دانم چرا این دل
نوای بی نوا دارد
کمی با من مدارا کن
رَوَد این شام شوم آخر
رسد صبحی دگر شاید
که با خود نکته ها دارد
اگر عمر گرانمایه
چنین بیهوده می سوزد
چراغی بایدش وانگه
که حکم کیمیا دارد
کمی با من مدارا کن
نمی گویم کنارم باش
اگر دوری ز دنیایم
بدان، دنیا بلا دارد
مزن با پا بر افتاده
که این رسم فتوت نیست
بگیر دستم کنون جانا
جوانمردی، صفا دارد
کمی با من مدارا کن
به پاس عمرِ بگذشته
اگر دلخونی از ماندن
غم رفتن چه ها دارد
تصور کن ز هم دوریم
دو پروانه جدا از هم
درون تور صیادی
که صیدش ماجرا دارد
کمی با من مدارا کن
ستاره پشت ابر گر هست
رسد روزی که باد آید
و مهتابش جلا دارد
اگر از بیم حال من
کنون غمدیده ای "هایل"
سحر آن دم که باز آید
غم تو مبتلا دارد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 26 امرداد 1401 21:37
کاویان هایل مقدم 29 شهریور 1401 09:49
زهرا آهن 26 امرداد 1401 23:11
درود بر شما
قلمتان نویسا
شاد و تندرست باشید
کاویان هایل مقدم 29 شهریور 1401 09:49
شاد باشید و سلامت.
ممنون
حافظ کریمی 29 امرداد 1401 03:05
کاویان هایل مقدم 29 شهریور 1401 09:48
آرزومند بهترینهایتان
جواد مرادی 29 امرداد 1401 13:32
درود جناب هایل
مشتاق دیدار
ارادتمندیم بزرگوار
کاویان هایل مقدم 29 شهریور 1401 09:45
سپاسگزار الطاف همیشگی شما بزرگوار