اَخسیکَت (نامهای دیگر: اخسی، اخشی، خشیکت، اخسیکنت) از شهرهای فرارود در سرزمین فرغانه بودهاست که در دورههای گوناگون و از آن شمار در سدهٔ ۸ ه.ق مرکز این بخش بودهاست. ویرانههای این شهر اکنون در ازبکستان قرار دارد.
شهری در ۷۱ درجه و ۲۷ دقیقهٔ طول خاوری و ۴۰ درجه و ۵۳ دقیقهٔ عرض شمالی بوده که شهرهایی مانند قبا، خجند، اوزگند و خوقند در پیرامون آن قرار داشتهاند. این شهر در کوهپایه و بر کرانهٔ چپ آمودریا نهاده بودهاست.
اخسیکت هوایی خوش داشته و پیرامونش جنگلهایی بوده که در آنها آهوی سفید، مرغ دشتی و خرگوش یافت میشده و همچنین در نزدیکی این شهر، معادن سیم و زر بودهاست.
گویا در سدهٔ ۶ پ.م فرغانه از سرزمینهای ایران بود و فرمانروایان آن از شاهان دودمان هخامنشی فرمانبرداری میکردند.
صالح بن مسلم با همراهی نصربن سیار شهرهای فرغانه و از آن شمار اخسیکت را گشود. در روزگاران سامانیان اخسیکت از شهرهای مهم فرغانه بود و در شمار شهرهایی بود که سامانیان در آن سکه ضرب میکردند. یکی از قراخانیان، با نام طغانخان، گویا چندی اخسیکت را در تصرف داشته و در سالهای ۴۱۷ ه.ق و ۴۱۸ ه.ق، در آنجا به نام او سکه میزدند و همچنین بر روی سکههایی که در ۴۲۰ ه.ق در اخسیکت ضرب شدهاست، دیده میشود.
گویا این شهر در ابتدای سدهٔ ۷ ه.ق، با جنگهای سلطان محمد خوارزمشاه و یورشهای بعدی مغولان رو به ویرانی نهاد.
اخسیکت نامی است با ریشهٔ سغدی که در فرهنگ سغدی به شهر سبز همسان شدهاست. برخی پژوهشگران، این واژه را دارای دو بخش اخشی و کت دانستهاند و گفتهاند که بخش نخست واژهای سغدی که از اخشید به معنای سرور گرفته شدهاست و خود ریشهای اوستایی از واژهٔ خشته به معنای توانا دارد و بخش دوم نیز در زبان سغدی، به معنای امیرنشین یا شاهنشین میدهد.
اثیرالدین، محمد بن طاهر اخسیکتی با کُنیهٔ ابوالفضل همچنین شهرتیافته به اثیر (؟ - دههٔ ۱۱۷۰) شاعر فارسیسرای خوارزمی در سدهٔ ششم هجری بود.
نمونه اشعار وی به این شرحند:
1
خوش آنکه مهتر و کهتر ز من همیپرسند که در حق تو فلانی چه مکرمت فرمود
تو خود نگویی کاین غلتبان درین مدت به کیل و آب و به گز ماهتاب میپیمود
من آن خویش بگفتم دگر تو خود دانی قلاده نیم گسل گشت و شیر خشمآلود
۲
سالی است که پای در گلی نیست مرا در سر هوس دلگسلی نیست مرا
در عشق بتی پار زیان کردم دل هرسال به تازگی دلی نیست مرا
۳
بر ما رقم خطاپرستی همه هست ناکامی و عشق و تنگدستی همه هست
با این همه در میانه مقصود تویی جای گله نیست چون تو هستی همه هست
۴
تن در دادم به درد عاشق فگنت دل بنهادم به فرقت دل شکنت
یا دور فلک باز رهاند ز خودم یا آه سخر بازرساند به منت