- شاعران
- عابدین پاپی
آخرین اشعار
آخرین نوشته ها
- درآمدی بر: نطریه ی فرا ساختار گرایی (عریانیسم) از آرش آذرپیک به قلم : عابدین پاپی (آرام)
- تحلیل مبانی نظری و هویتی معماری ایرانی و نقش آن در طراحی صحنه آثار سمبلیستی نویسنده: ساجده پاپی بالاگریوه فوق لیسانس ادبیات نمایشی
- رهیافتی در ژانرادبی طراشعر (به مثابه ی تصوّر و تصویر) به قلم : عابدین پاپی(آرام)
- فرآیندی به برآیندِِِ باشعوری و بی شعوری به قلم: عابدین پاپی(آرام)
- دیالوگ هایی عاشقانه دردفترِشعر:« درنگاهم سماعِ مولاناست» ازپرنیانِ محتشم به قلم : عابدین پاپی(آرام)
معرفی کنید
-
لینک به آخرین اشعار :
لینک به دفاتر شعر:
لینک به پروفایل :
بیوگرافی عابدین پاپی
جنسیت | مرد |
تاریخ تولد | - |
کشور | ایران |
شهر | کرج |
بیوگرافی | عابدین پاپی (زاده ی 1خرداد۱۳۵۰درشهرستان خرم آباداست). متخلص به آرام ،شاعر،نویسنده، نظریه پردازومنتقد ایرانی است.نوشتارهای زیادی را به رشته ی تحریردرآورده است که میتوان دردایره ی نظر واندیشه ی ادبی و اجتماعی به کتاب هایی چون:«گفتاورد قلم » ،«تااندازه ی واژهها می-نویسم»، نویسش هایی درلابه لای پیاده رو ،گفته ها و گُفت وگوها ، کلمات بدون نقطه حرف می زنند و فکرها تجدید چاپ می شوند، ازاین نویسنده اشاره¬نمود. . پاپی شاعری معناگرا بارویکردی اومانیسم است واعتقاد دارد که گفتمان شعر با تکرار معنا مواجه شده و نوشتارهای نثرآن بیشتر رئالیسم و ذهنیت گرایی است این نویسنده، فعالیت فرهنگی و ادبی و روزنامه نگاری خود را ابتدا درشهرستان کرج آغازنمود وبا نوشتن مقالاتی درهفتهنامههای این شهرخود را به جامعه معرفی نمود و بعد از آن دردوحوزه ی گفت وگو و مقالهنویسی فعالیت خود را با روزنامههای ایران اعم ازروزنامه ی مردم سالاری، روزنامه ی عزت ، روزنامه ی زمان،روزنامه اطلاعات ،روزنامه آرمان،روزنامه شهروند و…تا به امروزادامه داده است و مقالات فراوانی ازاین نویسنده نیزدرهفته نامههای استانی وبه ویژه لرستان ورسانههای خارجی به مانند پرشین لندن، مجله ی رسانه درکالیفرنیا ورسانههای مجازی ایران به چاپ رسیده است که درمجموع شمار نوشتارهای این نویسنده درحوزه ی علوم انسانی به بیش از ۵۰۰ مقاله میرسد . فعالیت های این منتقد ادبی و شاعردر6 حوزه ی:گفتار نویسی-طنز- دیالوگ-ژورنالیستی- نثر و شعر وسخنرانی میباشد که تاکنون 60 سخنرانی تصویری وصوتی ازاین نویسنده منتشرشده است. آثار شعر: طلوعی دربسترغروب درآینه ی مرداب مرگ سبز غم اشک فریادخون تبسم طوفان نازشعله گزیده اشعار میوه¬ی احساس (هفت مجموعه بالا) ناشر:انتشارات پازینه تهران شعور خاک ، نشر:انتشارات آبنوش چشم ترازسپیده ، نشر:انتشارات آبنوش طوفان بی¬باد شمشیر می¬کشد، نشر:انتشارات آبنوش نیم صدا درلبخند خورشید، نشر:انتشارات آبنوش عشق را مونولوگ ها بازگو می-کنند،نشر:انتشارات آبنوش اومانیسم هجاهایی بلند دارد ، نشر:انتشارات آبنوش جنگل دورتر ازدرخت ایستاده است، نشر:انتشارات آبنوش صبح های مردم به خیابان می¬ریزد، نشر:انتشارات آبنوش احساس شبیه باران می¬میرد! انگشت ها برای دست ها کف می¬زنند بادزیرهر ورقی را امضاء نمی¬کند! اِلمان ها با فصلی دیگرآغاز می¬شوند شبیه ویرانگی یک زن ، نشر:انتشارات سیب سرخ تهران به سُرودن فعل می¬اندیشم یک گام جلوتر ازویرگول تولدی بی¬صدا(غزل گونه ها و چهارپونه ها) اندازه ای ازبی اندازگی شعر(سیر سُرآیندگی هادر۱۴ دفترشعر)، انتشارات زهره ی علوی تهران قلم با حرف آخرعشق آغاز می¬شود سرما سرِما را گرم می کند باجنوبِ جنون تو آثار نثر: چشم اندازگردشگری ایران وجهان کرشمه ی سایه همسایه ی تنهایی(مقدمه ای بلند براشعار سهراب) گفتاوردقلم (نظر ،اندیشه و نقد ادبی) تا اندازه ی واژهها می¬نویسم(اندیشه و نقد ادبی) مفهومشناسی بافتاروساختارشهرستان کرج چشمه ای ازسرچشمه(گزیده گفتارها) برف گفته ها(گزیده گفتارها) حرفهای غوره (گزیده¬گفتارها) آزادیهای فربه آوای زلزله(داستان¬کوتاه) فقط خودم را نوشته ام(داستان زندگی نگارنده) اتیمولوژی اندیشه ی( ادبی احمد شاملو) آرخیسم درعرفان وفلسفه با سین سخن خودکارهای¬خودنویس درچند سویگی معنا(گفتگوباکلمات ونثرادبی) سیری دراندیشگی¬های پست مدرن(هنر،ادبیات و فلسفه) لرستان چرا این همه چرا؟ نویسش هایی درلابه لای پیاده رو گفتِ ها و گفتگوها کلمات بدونِ نقطه حرف می زنند فکرها تجدید چاپ می¬شوند نمونه شعر: شعر2: «دفتری اردی بهشت کلماتش را ازیاد برده است» دراعماق زندگی اندوهی رقصان بی¬شتاب می¬گذرد اندوهی درشبِ آه که نغمه اش سنگ را جنگل می-کند درچشمانِ مرگ کشوری دردهای خود را می¬شمارد کشوری شبیه شیر که گریه هایش نیمی از خود را جیغ می¬کِشند کشوری که می¬خواهد به بهشت سطرها درود بفرستد این جا دفتری اردی بهشت کلماتش را از یاد برده است و آب در رگِ هیچ ماهی ماهیان را صدا نمی¬زند چگونه درآب های کم عمق اقیانوس خودم را آرام کنم وقتی مرداب ها در تبعید خویش حبس می¬کِشند می¬خواهم آوازِ سیب را با سایه های باران آشتی دهم چه فرقی بین صدای سنگ و صدای رنگ است؟ وقتی رنگ ها همه سنگ می¬شوند! سنگ درکوهستانِ طلوع غروب می¬کند و رنگ دردامِ بهاری می¬افتد که با بلوغِ عشق چند فرسنگ فاصله دارد! من برهیچ لبی بوسه نمی¬زنم و تنها عشقی را می¬بوسم که زمستانِ بوسه ها را می¬رقصاند برای نقاشی خودم هیچ واژه¬ای را به زحمت نمی-اندازم با پرسش های شفاهی عشق نقاشی می¬شوم می¬شوم مثلِ آفتابی آرام می¬شوم که برای ظُهرِ خودش بی قرار است مثلِ گنجشکی که هزاران سال است برای شاخه ی زندگی اش گریه می¬کند پرواز اگرمی¬دانست به رنگ سفید است هیچ کبوتری را پرواز نمی¬داد! شب اگر می¬دانست به رنگ سیاه است اجازه ی هیچ طلوعی را به ماه نمی¬داد! انسان اگر می¬دانست خاکستر می¬شود تمامِ نقش های جهان را خاکستری بازی می¬کرد! کسی چه می¬داند صفحه ی جناب دانستن چه رنگی است؟! من نقاشی را سراغ دارم که خودش را مثلِ عالی جناب نمی¬دانم نقاشی می¬کند و تو چه قدر مترجمِ خوبی هستی برای نقاشی که می¬خواهد زبان مادری خودش را «بی رنگ» نقاشی¬کند! شعر2: «کمی دیگر«خیلی ها»را زندگی می¬کنم» تکیه می¬زنم برآشفتگی این خودشیفتگی که صندلی اش را از دست داده است وخودم را به خواب می زنم تا دربیداری آب درتب و تاب نباشم! می¬زنم موهای بلند شهر را شانه می¬زنم موهای کوتاهِ این سطر را که اجازه ی بلندشدن ندارند! زندگی پیام آورِ پیامی است که هنوزپیامبر نشده است شبیه یک غمِ آهنگین است و تنها درآرشیوِ شب آوازش یافت می¬شود این روزها از خودم فرار می¬کنم و می¬رسم به کسانی که هرگز«کسی» نشدند! شدن کارِکسی است که بهانه ای برای خوب مُردن دارد یک بهانه ی کوچک به اندازه ی کودکی که آرزوهای بزرگی درسردارد! آه نگو که «من بودن» شادترین دردِ دنیاست و این روزها زن بودن شبیه برگی است که با دلی لرزان از شاخه ی درخت می¬افتد! می¬افتد چه چیزی می¬افتد؟ طعمِ تازه ای ازگریه یا مزه ی تلخی ازشادی؟ یا بارانی که مثلِ یک آدم معمولی بر زمین می¬افتد؟ و کسی او رابلند نمی¬کند! من پروازی را سراغ دارم که پرنده¬اش را زیرِ چترِ باران جا گذاشته من آوازی را می¬شناسم که خانه نشینِ باد است!؟ خیلی دوست دارم موسیقی این همه کلمه باشم که درجشنِ خیابان پایکوبی راه انداخته اند من صدای همه ی دردهای جهانم! که هنوزصدا نشده¬اند حالا هی اصرارکن به این همه لبخند که برصندلی شهر نشسته اند درود بفرست؟ درود برهر باراز باری دیگرِ این اشک که دلتنگی خودش را فقط به «چشم» می¬گوید! قیمتِ مُردنِ ما ماه است و با یک عمر لبخند هم پرداخت نمی¬شود؟! و دراین آسیمه ی سخن هیچ اتفاقی اتفاقی عاشق نمی¬شود خاطره¬ای در درونم هست هم معاصرِ همه ی رنج های دنیا صدایش ساعتی را بیدارمی¬کند که دقیقه اش را گُم کرده است! چیزی مهم نیست اما مهم است چیزی که چشمِ شما سیگارش را بر روی دیواری دود می¬کند که انقلابی نیست! من رؤیای آن انقلابم که می¬خواهد یگانگی اش را آواز کند و تو بعد از مرگِ برف زمستانت را بردوش خواهی گرفت و برای همیشه فصل را ترک خواهی کرد! برای دیدنِ قامت خود به یادِ قله ها نباش قله ها موسیقی کلامِ هیچ قلبی نیستند! تنها موهای بلند خود را طراحی می¬کنند بگذار کسی باشیم که هرروز غمِ حرف را می¬شنود که چراکتاب نشد؟! صدای آغوشی باشیم که مهربانی آفتاب را دردلِ تاریکی فاش می¬کند! من اشک هایی را دوست دارم که فرزند هیچ چشمی نیستند و فقط از رفتارِپائیز یادگرفته اند چگونه گریه کنند! کمی دیگر«خیلی ها»را زندگی می¬کنم من زندگی را زندگی خواهم کرد درسرزمینِ مادری ام درکلمه ی بلوط و زندگی خواهم کرد درجملاتی که به خوابِ پائیزی رفته اند اما فصل های نوشکفته را با خود می¬آورند!؟ زندگی مثلِ برفِ شگرف است هرچه قدر که درآن ژرف می¬شوی بیشتر سیاهی خود را پنهان می¬کند!؟ |
این کلمه که حرفی برای گفتن دارد
گویا گفتن هایی برای حرف ندارد!
و نقطه نصفِ راه ِخودش را رفته است
و چشم های زیادی می¬خواهد
تا قهرمان شود
ومرگ تا انتهای برگ شبیخون می¬زند
تا امتدادِ خستگی و ابتدای وابس...
27920