- لیست اشعار
- قالب
- سایر قالب ها
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
parisa fekri
در30 /02/ 1394 -
maryam zallaghi
در30 /02/ 1369 -
یاسر فرازیمقدم
در30 /02/ 1365 -
محمد مهدی نصرزاده
در30 /02/ 1389
به ساحت تو که قطعه ی زبهشت باشد گدا به درب تو آمد که حاجتش به رضا بدهی تو مظهر کرم و جود و رافت و عشقی به اذن او تو فقط حاجتی به گدا بدهی به آن نشانی که تو معروف به رافت و کرمی گدا به خردلی خواهد تو م...
ادامه شعر★★★★ گذشت بر من روزی هیزی از فلان و بن فعلان بگو چیزی گفتم از کدام نالم و بر اندوه که بگریم که تو بر هر مقام واقف و روی میزی #محمد_مولوی...
ادامه شعراز وقت ناهار زمان که در رفت دل کمی ضعف یا که غش رفت به رستوران رسید و اِستُپ ی کرد از بوی خوشی که گیج و منگ رفت از مستی عطر و بوی آن سلف از نوع مکان که عقل به خواب رفت دست به سینه منتظر،نگاه به سال...
ادامه شعرخوش باد به قلبی که در آن عشق حسین است هر گوشه ی آن جلوه ی بین الحرمین است یک گوشه ،که خورشید حسین نور فشان است در گوش دگر هم قمری هست که زآن هم ز حسین است پرسید ز ابو الفضل که مرا راه نجات چیست گفتا ...
ادامه شعرحرف هایم را باز میکنم و نوشتارم را آغاز زندگی مجهول و پیچیده است زندگی باور زیستن است در جهانی که فردایی نا آشکارا است جهانی با فروغ و رجا می گذرد گرچه نمی بینیم شادی را بی شمار در خود تجلی کن دلی مسر...
ادامه شعرهفته ها در سر چو دارم فکر یار می کنم دل را حزین و بی قرار فکر یار در سر چو پیدا می شود می کند آتش به دل، دائم شرار دل چو بر عقلم چنین چیره شود می زند بر دیدگانم، اشکبار بغض را در سینه مخفی ...
ادامه شعرمی خواهمت نه به امید وصال نه با رویا و خیال چون قصه ای محال نه برای لمس تنت نه برای طعم لبت نه برای در آغوش کشیدنت می خواهمت تنها برای نفس کشیدن.... #فاطمه_مهری #دلنوشته...
ادامه شعرقمار زندگی در قمار زندگی من بد باختم خوشا به حال آنان که خوب باختن را بلد بودند . محمدمولوی میرزامحمد همه یک روز خوب یا بد می بازند . ورق آس دست شونه هنوز روزگار ” لایی” نداده است ....
ادامه شعرمن غروبم، یک غروب سرد پاییزی تو بهاری گرمِ امروزی، بهارم می شوی؟ من زمستانم، سپیدم برفیم سردم ولی پویا به چشمم نو بهاری! گرم جانم می شوی؟ گر که تابستان شوم، هرمم همانند کویر برکه ی آب روا...
ادامه شعردوش با صدایت باز بیدار شدم دیوانه نبودم، بی هوا خام شدم چشم مَستت دل ز ما آنی رُبود دل سپردم، که چنان رام شدم
ادامه شعرتوبه کردم که دگر از لب تو می نخورم نزنم بر سر خود غُصه هجران مخورم شب شد و بار دگر یاد تو آمد به سرم توبه را بشکنم و می، ز جانان بخورم ...
ادامه شعرسوی عشقت من روانم، می خوانی مرا؟ عاشقم سر در گیربانم، می خوانی مرا؟ دل پریشانت شدم، یک دَم صدایم می کنی؟ مهر تو بر جان نشانم، می خوانی مرا؟ ...
ادامه شعربخوان تا بگویم برایت ز عشق ز جادو و غوغا و اعجاز عشق ز دُری که بر جان و دل افکند چو مهرش ببینی، زنی ساز عشق
ادامه شعربه گیسوی عزیزی، دل مبتلا شد عزیز جان ما فهمید، غوغا بپا شد سخن از عشق گفتن بس حرام است بدینسان بهر دل، ای وای عزا شد ...
ادامه شعراگر روزی از آن کوچه گذر کردی مرا یاد آوری، بر خود نظر کردی سلامی بر تو من دارم از آن دوران خوشا آن روزها کز آن حذر کردی ...
ادامه شعرای کاش بیایی و بدانی و بمانی راز دل ما را به نگاهی تو بخوانی ای کاش در اندیشه ی خود راز دلم را با مرهمی از عشق به جانم بنشانی ...
ادامه شعرآن دلربا که دل از ما ربُود و رفت عشقش در دل ما جا نهاد و رفت دل ما شد خزانه ی مهر و وفای او بیخبر ز حال ما بال گشود و رفت ...
ادامه شعراگر بر دشت تشنه میرسد بارانِ رحمت از دل ابر سیاه و خسته ، میبارد و دشت ، شاداب و عطرآگین و سرزنده ، حیاتی مهربان دارد اگر پروانه ، در ظلمت سرای زندگی یابد فروزان شمع کم سویی به گِردَش در طوافی ع...
ادامه شعر