تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمد مولوی

دنیای وارونه: من یک دیکتاتور هستم مستبد ، خودخواه ، خود رای بر علیه خودم نقشه ی کودتا کشیده ام شب نامه هایی برای خودم می نویسم و بر دیوار دلم می چسبانم دفتر شعر جنونم را به دار خواهم کشید نوشته هایم...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« عجب » اجل1 آمد سر راهم گرفته مرا هم وعده ی آخر سر آمد عجب دستی ، مرا در گردن آمد که نـتوانش دیگر رد کردن آمد نه بتوانم به ...

ادامه شعر
محمد مولوی

فصل زرد: یکی از همین روزای پاییز مثل برگی زرد   از شاخه جدا خواهم شد زیر پای عابری خسته و سر در گریبان دست در جیب شلوارش ناگاه تنها زیر پایش استخوان هایم  شکسته خواهد شد. محمد مولوی  ...

ادامه شعر
بهزاد احمدی تکانتپه

آمدم جانم به قربانت کمی دیر آمدم من برای دیدن یک عاشق پیر آمدم خوب میدانم تمام عمر خود غم خورده ای من هم اینک با دلی از غصه ها سیر آمدم من برای همدلی ای عاشق شوریده دل در غروب سرد پاییزی و دلگیر آمد...

ادامه شعر
بابک بنی فاطمی

صدای داد یک مرد از گلوی این قطار شب که در کابین تنهایی خود، زیر فشار شب درون سینه ی بالش که تنها محرم دردست چه جانسوزانه می آید کنار انفجار شب هیاهوی عجیبی در سکوت این شب تاریک به گوش بسته ی خورشید جا...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

چه غریبانه نگاهم کردی؟ من در آن اقیانوس، سالها غرق نگاهت ماندم .... و نمی فهمیدم که چرا، با همه هوشیاری، اینچنین مدهوشم! و چه آرام و چه ساده، در همان فصل قشنگ پائیز، آمدی و خورشید، در پس هر قدمت، خر...

ادامه شعر
محمد مولوی

من مُرده پرستم: آدم تا وقتی زنده هست،درد دارد... من مُرده پرستم! آدم زنده چهار فصل دارد هر فصل به رنگیست گاه شیرین ، گاه ملس، گاه گس مثل خرمالوی نارس گاه تندخو مثل زبان آتش. آدم مُرده ، یک فصل سرد د...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

من امروز، چه بی علت، خموش و خسته و افسرده و دلمُرده، مغمومم، چه حالی گشته بر من این دقایق سخت مستولی، هوای قلب من مانند پائیز، سرد و غمگین است، نفسهایم دگر در پیچ حلقومم، ندارند هیچ گرمایی، خدایا از...

ادامه شعر
محمد مولوی

هذیان: اگر مرگ دست خودت بود  چه می کردی؟! صد البته شکر که نیست  اگر بود ، می مُردم .   #محمد_مولوی

ادامه شعر
محمد مولوی

نخ و سوزن: نخ به سوزن گفت : من ! همیشه همراه تو هستم ، ببین پیرهنی که را می دوزی ! ولی یادت باشد !.. کفن جای دوخت ندارد ... تمام اش ...از من ”نخ”است.  #محمد_مولوی @m_molavi91...

ادامه شعر
محمد مولوی

دار:   کسی طول و عرض  زندگی شو  طناب می بافت هر روز گره ای به طناب می افزود از خستگی ... گاهی هم دست نوازش بر سر خود می کشید ! #محمد_مولوی t.me/m_molavi91...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« آفت خرمن » این آفت خرمن ، زِ چه از بهر من آمد با نیروی محکم بُد و نیرو شکن آمد یارب سبب دشمنی ، دشمنم از چیست باشد چه سبب دشمن ، دشمن به من آمد در حی...

ادامه شعر
روزبه آریا

سلول چوب خطِ روی دیوار حبس کشیدی؟ چون میگذرد غمی هست نمیگذشت روی میله ها با تکه ی چوبی ساز میزدم ،ضرب میگرفتم روی دیوار سلول همه میرقصیدن شاد میشدن من اما جان میدادم چشم های من شور نبود ولی میجوشید ن...

ادامه شعر
علی رفیعی

بنام خدا خادم هیئت اگر رفت دعایش بکنید جای میلاد، اباصلت صدایش بکنید ؛ یا رضا بر لب او بود و دلش پیش رضا یادی از خادمی و ذکر رضایش بکنید ؛ گفت در راه حسینی شدن خود باید جان ناقابل خود را به فدایش بکن...

ادامه شعر
محمد مولوی

تنهایی ... وقتی تنهایی مثل” کنه” یقه ی آدم را می گیرد و دست به گریبان نمی رسد ؛ تا ” یقه” پاره کند!   #محمد_مولوی ماسک بزنیم شعر ایران  ...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

حضرت مرگ، چرا با ما غریبی میکنی؟ این جهان دیگر چه دارد، خسیسی میکنی دوستان رفتند یکایک از پی آلام هم پس چرا نوبت به ما شد، تو رئیسی میکنی؟ طفل بودیم، پیر گشتیم زین همه جور و جفا از چه رو در کار ما فحص...

ادامه شعر
محمد حسین  شتابی فرد

به خیالم نهنگ ها سالهاست از یاد خودکشی رفته اند بسان مردابی کز روح رفته است اما دیشب به وقت خودکشی نهنگ ها دیدم ساحل را میگشت به دنبال ........ #محمد_ح_شتابیفرد...

ادامه شعر
محمد مولوی

خاورمیانه را: خ _ خدا آفرید...از چشمان شرقی اش آ _ آدم از بهشت رانده شد و_ و حوٓا قابیل و هابیل را زایید ر _ رنج را به بشر تحمیل کرد ( سبب نافرمانی) م _ موسا ، مسیح ، محمد آمدند برای هدایت بشر... م...

ادامه شعر
مینا تمدن خواه

عاقبت روزی قلب زخم خورده ام در بحبوحه ی کارزار زندگی می ایستد به منزله ِصلح پارچه ای سفید روی خویش می کِشد تا تن رنجورم قدری بیاساید... میناتمدن خواه...

ادامه شعر
عسل اسدیان

باغ ***** روزی که باران زد یادت هست؟؟؟ گریه ئ ابر ،آشناترین چشم بود و تو که باغ و بهار و درخت بودی نفهمیدم چگونه غروب آخرین طلوعم شدی یادت هست؟؟ تازه باران زده بود برتن باغ باغ مان داغ و خورشید چراغ ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا